من و دخترم

یواش یواش داره یه مهمون میاد...

1394/3/16 14:25
153 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که نوشتن  خاطرات دخترم را شروع می کنم ، تاریخ 16 خرداد سال94 است ، قصد دارم برات بنویسم مثل متین ، اونم یه وبلاگ داره که خاطراتش رو براش نوشتم ، سعی می کنم تنبلی نکنم  و اتفاقهای سالهای اول زندگی رو  که خیلی جالبه  برات بنویسم .

قراره نزدیک 1 ماه و نیمه دیگه  به خانواده سه نفره ما قدم بزاری  ، قراره مهمون باشی  ، یه مهمون همیشگی ، یه هدیه از طرف خدا ، یه دختر کوچولوه ناز و دوست داشتنی که مامانی  همیشه آرزوش رو داشت ، آخه مامانی  ام خودش خواهر نداره ومیخواد که تو همدم و مونسش بشی .

ارین بابت خدا رو شکر میکنم .

دخترم بزار برات تعریف کنم ، من  مامانتم . اسمم مامان مریمه ، الان در حال حاضر شاغلم و ترم آخر دانشگاه ، خیلی مامان فعا لی بودم و لی دلم میخواد با اومدن تو بیشتر کنارت باشم  و یه مدت دست از فعالیت بردارم و بشم یه مادر خانه دار و در اختیار خانواده .

 اما بابا حسین ، خیلی مهربونه ، از اومدنت خیلی خوشحاله ، من که تا 6 ماهگی ویار شدید داشتم ، بابا حسین غذا درست میکرد و ظرفها را می شست ، هنوزم ظرفها رو میشوره .

داداش متین هم واسه اومدن و بازی کردنت لحظه شماری میکنه ، یه حس غرور داره و اینکه میکه اگر هرکسی به خواهرم دست بزنه می زنمش.

خلاصه اینکه ما سه نفری داریم انتظار می کشیم واسه اومدنت .

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان مبینا
16 خرداد 94 14:51
مریم جون سلام ایشالله دخملی صحیح وسالم بیاد بغلت ب منم سر بزن عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و دخترم می باشد