انتظار...
امروز مصادف است با 2 تیرماه سال1394 و ششم ماه رمضون ، هوا خیلی گرم شده و من هم به خاطر اینکه آسببی به دخترم وارد نشه امسال را روزه نگرفتم . من برای اینکه زودتر در آغوشت بگیرم بی صبرانه منتظرم.
بیش از حد تنبل شدم ، دلم میخواهد ساعتها زیر کولر دراز بکشم ، شبها بی خواب شدم و علاقه شدیدی به خوردن یخ و بوی چسب و مهر پیداکردم ،دلم شنا میخواد توی ستخربزرگ و خلوت و یه زیرآبی عمیق...
هرروز کمدت را زیر و رو می کنم و مدام وسایلی رو که باید برات تهیه کنم مرور می کنم انگاری وسواسی شدم .عاشق رنگ صورتی شدم ، هرجا که رنگ صورتی میبینم میخکوبش میشوم.
تکان ها و ضربه هایی که به بدنم میزنی بسیار شدید شده بطوریکه سر کار اصلا نمینونم بشینم و گاهی وقتها آنچنان تغییر مکان میدهی که از ترس چشمهام گردمیشه، می دانم جایت تنگ شده .
نوشته اند 33 هفتگی زمانی است که اگر نوزاد به دنیا بیاید سالم است .الان یعنی دخترم کامل شده